زاهد به کنج صومعه می نوش و مست باش


یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش

ای سرو، اعتدال قدش نیست چون تو را


خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

در خون نشسته ایم به خون ریز بر مخیز


بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل سری ز عالم آزادگی بر آر


یعنی به قصد عشق کسی پای بست باش

مگشا زبان طعنه هلالی به عیب کس


ما را چه کار؟ گو دگری هرچه هست باش!